روزی سه دانشجوی پسر در دانشگاه پیام نور مشغول تحصیل بودند یکی از این سه پسر اینگونه نقل می کند:
دوستم تو دانشکده علوم تربیتی میخوند من روانشناسی اون عاشق دختری بود از همون دانشکده که می
خواست به خواستاریش بره ولی دست دست میکرد ولی این دفعه تصمیم داشت بعد برگشت از سفر یک هفته
ایش از دختر خواستگاری کنه از قضای روز گار در این مدت یه کارمند بانک به خواستگاری دختر رفت ودختره
جواب بله بهش داد
در ادامه مطلب بخوانید
ادامه مطلب ...
نوشته های درهمو برهم مرا مسخره نکن
که این نوشته ها لحظه به لحظه به یاد تو
نوشته شده است
****
یه گوشه مینشینم و
با فیلتر سیگارهایم اسم تو را مینویسم
****
هر شب چشمانم به یاد تو هوای باریدن
میکنند اما میدانم هوای چشمان تو آفتابی ست
در ﺗﻨﮫﺎﯾﯽ ﻣﻦ ھﻤﯿﺸﻪ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺑﺮای ﺧﻮاﻧﺪن ھﺴﺖ .
در ﺗﻨﮫﺎﯾﯽ ﻣﻦ اﺷﮏ ھﻤﭽﻮن ﻣﺮوارﯾﺪی ﻣﯽ درﺧﺸﺪ .
ﻣﻦ ﺗﻨﮫﺎﯾﯽ ﺧﻮد را دوﺳﺖ دارم .
ﭼﻮن ﺑﺎ وﻓﺎﺗﺮﯾﻦ ﯾﺎری اﺳﺖ ﮐﻪ در ﺗﻤﺎم زﻧﺪﮔﯽ ﭘﯿﺪا ﮐﺮده ام