مطالب خواندنی و دانلود فایل و موسیقی
مطالب خواندنی و دانلود فایل و موسیقی

مطالب خواندنی و دانلود فایل و موسیقی

وبلاگ جوانان

اگه عشقت رو رد کرد...



روزی سه دانشجوی پسر در دانشگاه پیام نور مشغول تحصیل بودند یکی از این سه پسر اینگونه نقل می کند:


دوستم تو دانشکده علوم تربیتی میخوند من روانشناسی اون عاشق دختری بود از همون دانشکده که می


خواست به خواستاریش بره ولی دست دست میکرد ولی این دفعه تصمیم داشت بعد برگشت از سفر یک هفته


ایش از دختر خواستگاری کنه از قضای روز گار در این مدت یه کارمند بانک به خواستگاری دختر رفت ودختره


جواب بله بهش داد


در ادامه مطلب بخوانید


 

ادامه مطلب ...

داستان عاشقانه و واقعی!!!!!

کی بود یکی نبود

یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت

اصلا نمیدونست عشق چیه عاشق به کی میگن

تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود

و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید

هرکی که میومد بهش میگفت من یکی رو دوست دارم بهش میگفت دوست داشتن و عاشقی

مال تو کتاب ها و فیلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی

توی یه خیابون خلوت و تاریک

داشت واسه خودش راه میرفت که

یه دختری اومد و از کنارش رد شد

بقیه در ادامه مطلب
 
ادامه مطلب ...

عشق یک طرفه (عشق یعنی به هم نرسیدن...)


الو سلام بهارخانوم؟بله بفرمائید.

-میخواستمم بگم....................خوب حرفتونو بزنید.

-خیلی چیزها میخواستم بگم ولی الان همش یادم رفت.پس هر وقت یادت اومد زنگ بزنید.

-میشه براتون نامه بنویسم.آره چرا نمیشه.

-منو شناختید علی ام خونمون یه گوچه پائین تر از خونه شماست.

-آره شناختم.

-من با اجازه شما فردا نامه رو میارم بدم به شما.

-باشه.

-خدانگهدار.

-خداحافظ..

در ادامه مطلب بخوانید
 
ادامه مطلب ...

تلخ نوشته های عشق

هـــی کـــافـــه چـــی!

دستـــور بــده

سیـــگــار بیـاورنــد
... و پاســور هـــم...

و مـــردهـا را دور میــز مــن جمـع کــن! ...

بگــو بنــوازنــد........
.
.
.
شایـــد غیرتــی شـــد و بــرگشت!!


در ادامه مطلب بخوانید

 
ادامه مطلب ...

نوشته هایم ...

نوشته های درهمو برهم مرا مسخره نکن


که این نوشته ها لحظه به لحظه به یاد تو


نوشته شده است


****


یه گوشه مینشینم و


با فیلتر سیگارهایم اسم تو را مینویسم


****



هر شب چشمانم به یاد تو هوای باریدن


میکنند اما میدانم هوای چشمان تو  آفتابی ست







دفتر غم

پاییز!؟

فصلی بود که عاشق تو شدم

عشق تو هم مثل گذر فصل ها بود

چه زود برگ های محبتت خشک شد

****

تنهایی!؟

دیگر چه میخوای از جانم، رهایم کن ...

تنهایی: فکر اینجاشا هم باید میکردی

وقتی دست دوستی به من دادی ...!


****

وقتی به یادت می افتم

گم می شوم در خاطراتت

دلتنگ می شوم به یادت ...

داستان عاشقانه بسیار زیبا و غمگین ( حتما بخوانید )(نخونی از دست دادی)



http://s4.picofile.com/file/7969865371/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1_%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87_%D9%88_%D8%BA%D9%85%DA%AF%DB%8C%D9%86.bmp

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

                                                                    در ادامه بخوانید

  ادامه مطلب ...

3 پند لقمان به پسرش

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این

 
 کارها را انجام دهم ؟!


در ادامه مطلب بخوانید
 
ادامه مطلب ...

سخن ... و بزرگی خدا...


ز گابریل گارسیا مارکز می پرسند : اگر بخواهید یک کتاب صد صفحه ای در مورد امید بنویسید، چه خواهید نوشت ؟

در ادامه مطلب خوانید
ادامه مطلب ...

عاشقا...




در ﺗﻨﮫﺎﯾﯽ ﻣﻦ ھﻤﯿﺸﻪ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺑﺮای ﺧﻮاﻧﺪن ھﺴﺖ .
در ﺗﻨﮫﺎﯾﯽ ﻣﻦ اﺷﮏ ھﻤﭽﻮن ﻣﺮوارﯾﺪی ﻣﯽ درﺧﺸﺪ .
ﻣﻦ ﺗﻨﮫﺎﯾﯽ ﺧﻮد را دوﺳﺖ دارم .
ﭼﻮن ﺑﺎ وﻓﺎﺗﺮﯾﻦ ﯾﺎری اﺳﺖ ﮐﻪ در ﺗﻤﺎم زﻧﺪﮔﯽ ﭘﯿﺪا ﮐﺮده ام

متن های عاشقانه و پند اموز




بـــرای فـــرامـوش کــردنــَـت ، هـَــر شــَـب آرزوی آلـزایـمـــر مـی کنـــَـم ...

خــوش بــه حــالِ تـو ..

کــه وقتــی " او " آمـــد .. بـدونِ هـیـــچ دردِ ســَــری ،

فـــرامــوشـــَـــــم کـــَــردی ...!

مرد مقدس



http://s4.picofile.com/file/7969797953/%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D9%85%D8%B7%D9%84%D8%A8_%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87_%D9%BE%D9%86%D8%AF_%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B2.bmp

شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه
می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…!
رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.
اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.
گفت: آمده ام به تو کمک کنم.
مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است….!